بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
در صف اول مسجد، سجاده ای همیشه پهن است.
همه اهالی مسجد میدانند که آن سجاده نباید حتی میلیمتری جابهجا شود.
سجاده ابریشمی ای که متمول بودن صاحب آن در نگاه اول، بهذهن هر بیننده ای خطور میکند .
صاحبش نیم ساعتی مانده به نماز مغرب خود را به مسجد میرساند.
بداخلاق و عبوس.
گویی با همه اهالی مسجد دعوا دارد. از آنانی که سیاهی مهر بر پیشانی شان نشان انداخته .
اگر کسی سجاده اش را جا به جا میکرد یا کاری برخلاف میل او انجام میداد ارامش مسجد را برهم میزد .
برادری داشت ناتنی که در ملک استیجاری او ساکن بود.
دست برقضا برادر براثر بیماری ای سخت فوت شد.
برادر دختر خردسال و همسری داشت.
او برای کمک به آنان پیش قدم نشد که هیچ،دست یاری یتیمِ برادر، که به سویش دراز شده بود را هم نگرفت.
برای یتیم برادر پناه نشد.
ندای اواره شدن آنان را سر داد.
اهالی مسجد، طبق سنت محله، برای پا در میانی کردن و مهلت گرفتن تا اجاره خانه ای دیگر، پیش او آمدن.
روحانی مسجد، مردی اهل خدا و پیغمبر بود که برای حل مشکلات اهالی محل از هر کاری که از دستش برمی آمد، کوتاهی نمیکرد .از درست کردن سبدهای خانوار تا کمک هزینه های تحصیلی و معیشتی برای کسانی که خودشان و مشکلاتشان را از نزدیک میشناخت و با یاری گرفتن از اهالی محل، قدم به قدم جلو میرفت و مشکلات را حل میکرد. کسانی که گوش دلشان، در مسجد ندای حق را میشنید و میآموخت که چگونه دین مهربانی را رواج دهند .
ولی این مرد گره میدید و گره باز نمیکرد و به مشکلات اضافه هم میکرد.
اهالی محل را ناامید کرد.
پس وای بر او که بعد از این اتفاق مصداق ایه فذلک الذی یدع الیتیم هم شده است و خدایش به داد او برسد که به داد هیچ مسلمان دیگری نرسید .
نوشته خانم مقصودی