یا محسن بحق الحسن (ع)
در حقیقت اردوی ما از شب قبل از این تصاویر شروع شد. قبل از اذان مغرب، برای فوتسال و والیبال به سالن الزهرا (س) رفتیم. یکی از مربیان با دو نفر از دانش آموزان به سالن نیامدند تا بساط شام را مهیا کنند. اما وقتی که به مدرسه برگشتیم، نه بوی غذا میآمد و نه شامی در کار بود.
نماز خواندیم و بچه ها را سرگرم کردیم تا شام حاضر شد.
بعد از خوردن اولین لقمه، به این ایمان آوردیم که این همه گشنگی کشیدن آن هم برای یک املت ساده، واقعا میارزید. املت با فلفل دلمه ای. چه شود…
بعد از خوردن شام که حسابی دیر شده بود و ساعت حول و حوش 12 شب بود، سریع سفره شام را جمع کردیم و سریع قرآنها را پخش کردیم و مشغول همخوانی سوره واقعه شدیم. اصلا مگر میشود اردویی برگزار شود و قرآن در آن نباشد؟!
بعد از قرآن هم قرار بود که در مدرسه بخوابیم. چون فردایش جمعه بود، مطمئن بودیم که کسی به مدرسه نمیاد. البته ساعت 1 خوابیدیم و ساعت 5 صبح بیدار شدیم. بیدار شدن بچه ها هم خاطره ای شد… 🙂
الحمدلله بعد از نماز صبح سوار مینی بوس شدیم و چون حدود دو ساعت در مسیر بودیم، بچه ها بخشی از خواب شب را جبران کردند. اما با رسیدن به میدان آهار، همه بیدار شدند. اول صبح بود و هوا پاکیزه اما کمی سرد بود برای همین خواب از چشمان بچه ها پرید و چون منتظر ماشینی بودیم که وسالین در آن بود، مشغول سرک کشیدن در اطراف میدان شدیم و چشممان به مزاری افتاد که پیکر اهالی روستا در آنجا دفن شده بود. اتفاقا جای با صفایی بود.
بعد از رسیدن ماشین، هر کسی یک وسیله ای برداشت و به اتفاق راهی مسیر پر پیچ و خم آهار شکرآب شدیم. بعد از یک سال و خرده ای طی کردن کرونا، بچه ها نای حرکت در آن سراشیبی های پی در پی را نداشتند و ما مجبور بودیم هر 10، 15 دقیقه، استراحت کنیم.
نوبنی هم باشد، نوبت صبحانه است. در بیشتر طول مسیر، یک طرف کوه و یک طرف رودخانه و باغ اهالی روستا بود. نون و پنیر را در کنار رودخانه خوردیم و به حرکت ادامه دادیم.
زمان بندیمو طبق اطلاعات عملیات خودمان و گفتهی اهالی آنجا، نیم ساعت بود ولی نمیدانم چرا اینقدر طولانی شد و ما حدود یک ساعت نیم در مسیر بودیم تا به اینجا برسیم.
وقتی به امام زاده رسیدیم، همه نفس راحتی کشیدند ولی از پا افتاده بودند. نیم ساعت در محیط امام زاده استراحت کردیم و بعد به سمت آبشار حرکت کردیم.
تا آبشار 5 دقیقه بیشتر راه نبود اما در طول مسیر از جاهای بکر و دیدنی زیادی عبور کردیم.
هوا در بالای کوه کمی سرد بود و آب آبشار،… بگذارید از اصطلاح یخ استفاده کنم برای توصیف سرمای آب. اما با این حال ما برای دیدن نیامده بودیم. با خیس کردن بچه ها شروع شد و کار به اینجا رسید. بله دقیقا همینجا.
همه میدانند که بعد از آب تنی، فقط غذا میچسبد آن هم اگر کباب باشد. کمکم آمادهی ذغال درست کردن و کباب سیخ زدن و پختن شدیم. و چون هم آب تنی کرده بودیم و هم خیلی وقت بود که از صبحانه میگذشت، حسابی گرسنه بودیم. برای همین آن کباب، با اینکه زیاد نبود، ولی یکی از لذیذ ترین غذا های عمرمون شد. از حق نگذریم، کباب خوشمزه ای هم شده بود. 🙂
در راه برگشت هم که بچه ها توان حرکت نداشتند، خلاص کرده بودند و با شیب مسیر، شتاب میگرفتند.
تا که دوباره به محل صبحانه خوردنمان رسیدیم.
تفنگ بادی را الکی که نیاورده بودیم. همه بچه ها به ردیف نشستند و به هدف مشخصی تیر اندازی کردند. ماشاءالله تیر اندازیشون هم خوب بود. خلاصه هم استراحتی کردیم و هم تیری در هوا رها کردیم که تیرمان به سنگ خورد… اگر یادتان باشد، آمده بودیم کوه . خب در کوه اگر به هدف هم شلیک کنید باز هم به سنگ میخورد دیگر… 🙁
به مینی بوس که رسیدیم بچه ها غش کردند. به همین علت و با عرض پوزش، تصویری ثبت نشده است.
فکر میکنم این اردو یکی از خاطره انگیز ترین اردو های بچه ها بود.
با تشکر از عکاس عزیزمون علی آقای خداوردی.
و همچنین تشکر از تدوینگر عزیز، آقا علی مهدی وطن دوست که فیلم زیر را تدوین کردند :
تعجیل در ظهور آقا امام زمان (عج) صلوات