(خانم بیگدلی؛ مسئول کارگروه بیوت نورانی)
توی این چند روز ، همه اش دارم لیست مربی های بیوت نورانی را بالا و پایین میکنم
تک به تک شان را توی ذهنم از نظر میگذرانم و خاطرات بیوتی که رفته اند را زنده میکنم
و سعی میکنم از منظر خودم به آنها نمره بدهم
نمره به سعی شان ، به تلاش و نفس نفس زدنشان در حیطه کاری خودم ، از پنج سال پیش تا الان…
نمره به تعداد بیتهایی که آباد کرده اند و نفس هایی که برای آبادی اش زده اند
به قرآن درس دادن و تدبر گفتن و گریزی به رشد زدنشان
به بیتهایی که خودشان آنها را پیدا کرده اند . آباد کرده اند و گزارش داده اند
به هر کس نمره ای میدهم از دید خودم
سعی میکنم پارتی بازی نکنم، و نمره واقعی بدهم
سعی میکنم جو مرا نگیرد و واقع بین باشم
نمره های من شاید جایی ثبت نشود ،ارزش هم برای کسی نداشته باشد
اما خالی از لطف نیست که بگویم ؛ یکی از اول ترین شاگردان اولش برایم میشود سعیده جان وفایی
کسی که هر از چند گاهی سر و کله اش پیدا میشد تا کمک کند به منور شدن بیتی جدید به نور قرآن
ناخودآگاه یاد آن شعر می افتم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
و خدا را شاکرم که به قول شاعر باز :
درباغ شهادت باز باز است …
۱۳
(آقای خوشاوی، نماینده مدرسه در رسیدگی به امور بیمارستان)
خاطره اولین لحظه دیدار با خانم وفایی در ICU بیمارستان الصدر العماره کشور عراق: تا به دانشگاه رسیدم حاج آقا اخوت رو دیدم گفتند هر دو عزیز هنوز عراق هستند و وضعیت دقیق ایشان مشخص نیست. حاج آقا اذن رفتن به عراق رو دادند. همه چیز دست به دست هم داد تا در کمترین زمان ممکن به بالین ایشان برسم. یک عراقی که همسفر شدیم گفت من العماره می رم تو رو می رسانم بالاسر بیمارت. اولش باور نمی شد اما من رو رساند تا بالاسر محمد حسین و خانم وفایی و هزینه کرایه رو حساب کرد و رفت.
محمد حسین بی هوش بود اما خانم وفایی هوشیار. وضعیت جسمی خوبی نداشتند. از نظر روحی هم بهم ریخته بودند. سلام که کردم گفتم من رو آقای اخوت فرستاده اند تا شما رو به ایران برگردانم. از بچه های مدرسه قرآن هستم. سریع من رو شناخت که از بچه های مدرسه قرآن هستم. تا اسم حاج آقا رو آوردم و مدرسه قرآن، جان تازه ای گرفتند و اشک شوق به چشم خانم وفایی آمد. با آن همه جراحت دوباره قدرت گرفت. انگار همه زندگیش یعنی مدرسه قرآن سراغش آمده بود. آنجا تعلق قلبی دوستانی که به مدرسه قرآن عشق و محبت دارند را کاملا درک کردم.در روح و جان خانم وفایی، روح و عشق مدرسه آمیخته شده بود. با سختی و با همان روحیه به ایران برگشت. در اهواز هم از بنده خواهش کرد که به تهران برگردند. باورم نمی شد با این همه جراحت باز هم این روحیه صبر و توان برای برگشت به تهران را دارند اما نشد برگردند گویا تقدیر بر این بود که مسافر و زائر امام حسین ع باقی بمانند.
خدا رحمتشان کند و مرا و ما را ببخشد.
(خانم بیگدلی؛ مسئول کارگروه بیوت نورانی)
سلام
یادمه عباس چیت چیان به دنیا آمده بود و وضعیت نامشخصی داشت
همه برای موندن و سلامت نوزاد نارس دعا میکردند
یه روز شنبه بعد نماز حاج اقا اخوت گفتن : بیاید و هر کدام یک کار خوبی را به نیت زنده ماندن و بالنده شدن این نوزاد انجام دهید و حتی یک مثالی زدند گفتند الان که میروی منزل مثلا برای مادرت یک گلدان بخر و او را شاد کن به این نیت
آن خاطره را گفتم که بگم میشود هر کس به نیت شفای خانم وفایی و پسرش یک کار خیر انجام دهد ، یک کار عقب مانده خیرش را تکمیل کند ، یک کار رها شده خیر را از سر گیرد.و دعا کند سربازی برگردد به میدان جنگ
میدان جنگ را از این جهت میگویم که :
ما هر وقت سمت هفده شهریور مربی بیت لازم داشتیم سر و کله خانم وفایی پیدا میشد و برای پیدا کردن زمان خالی چک و چونه میکرد ،حداقل پیشنهادش این بود که میگفت به میزبان و مخاطبانش بگویید که بیان کلاسهایی که ما اون طرف ها داریم ، اخیرا هم قرار بود شاگردانش را معرفی کند به عنوان مربی
یک جای دیگه هم سر و کله خانم وفایی عزیز پیدا میشد ، آنجایی که ما نیروی آقا برای بیوت لازم داشتیم ، برای حاج آقای فرقانی …
(خانم مینو پورصالحی فعال در حوزه رشد مدارس، مادران و نوجوانان، از دوستان)
یا جمیل
این روزها خواب سعیده خانم وفایی رو زیاد دیدن.
یکی از همسایه ها موقع تشییع به مادرشون گفتن : خواب دیدن بالای این حسینیه نور سبزی هست . (کار قشنگی که کردند این بود که هم ایشون هم همسرشون رو اول شستن. بعد اوردن یه حسینیه ای دم خونه هاشون و اونجا عزاداری کردن و عاشورا خوندن و نماز میت خوندن و بعد بردن یکسره برای تدفین. حسینیه ای که سعیده خانم رو امروز اوردن، یکی از جاهایی بود که قبلا برنامه اجرا کرده بود).
ایشون میرن داخل حسینیه که ببینند چه خبر شده. میبینن چهار خانم پیکری رو اوردن. ازشون سوال میکنه این جا چه خبره؟ میگن ایشون خانمی هستن که از بهشت اوردن شون.
|